دلتون نخواد جمعه از 8 صبح تا 8 شب در نمایشگاه مشغول گشت گذار بودیم خیلی خیلی خوش گذشت و خیلی خیلی جیب مون صاف شد ، چرا چون با رفیق جان هی آینده نگری میکردیم که نخرم حالا چه کاریه خو بعدا میخریم اینایی روکه خریدیم اول بخونیم ، بعد اون یکیمون در نقش مسکن عمل میکرد میگفت بخر غمت نباشه و اینگونه بود که جیب مبارک جفتمون به فنا رفت شما اگه خواستین برین با بزرگترتون برین حداقل اش اینه که با دو تا پس گردنی توجیه تون میکنه والاااااااااا :))))))))))))))
خیلی خیلی روز خوبی بود مخصوصا دیدن دوستان شاعرمون
اینم شعر نوشت امشب :
جز شانه ی پر مهر تو ، کو شاخه ی امنی ؟
گنجشک - کم و بیش - هراسان شده ات را
سجاد رشیدی پور