محرم
انگار هنوز حس و حال محرم نیومده بود تا وقتی که امروز صدای حاج اصغر از بین دسته شنیده شد
وقتی دم میگیره و شروع میکنه میگه یا ابی عبدالله. ..
محرم تازه حال و هوای همیشگی اش رو میگیره
شاید خودش ندونه ولی دلمون تنگ شده که بگه بابا جان فردا که هیئت میاد تو میدون امامزاده ماشین و موتورهاتون رو اینجا نزارین ،حجابتون رو رعایت کنین ...
اینکه میبینیم حالش اینقدر بده دل همه مون رو میلرزونه
کاش سال دیگه هم مهمونمون باشه...
مهمونتون میکنم به یه شعر فوق العاده از آقای سجاد رشیدی پور :
قسم به «آه» که از جان من برآمده است
تبر به قصد قتال صنوبر آمده است
تو کیستی یَل ِتنها؟ که در مسیر نَبَرد
به پیشواز تو از ترس، لشکر آمده است
دلاورانه به میدان درآمدی چون شیر
چنان که همهمه برخاست: «حیدر آمده است»
به یک اشاره چه از سِرّ زندگی گفتی؟
که سوی مرگ، سپاه تو با سَر آمده است
که تن به ذلّت دنیا نمی دهد هرگز
هرآنکه چون تو به میدان قلندر آمده است
که هرکه عاشقی آموخت پای مکتب تو
جهان به چشم بصیرش محقّر آمده است
به خون خویش -شگفتا!- چه کردهای ای مرد؟
که قرن هاست دمار از ستم درآمده است
قسم به خون تو، یک روز می رسد «مردی»
به این نوید که دوران غم سر آمده است