خانه عنکبوتی من

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۶/۲۹
    ...
  • ۹۹/۰۴/۱۶
    :(:
  • ۹۸/۰۴/۳۰
    :):
  • ۹۷/۱۲/۲۲
    :):
  • ۹۷/۱۰/۱۷
    :):
  • ۹۷/۰۹/۰۳
    ...

1- یه وقتایی هست که خوب میدونی پشت بعضی دعوتا و اصرارها نیت سوزوندن دلته ولی خیلی شیک اون دعوت ها رو میپذیری و میری و میخندی به این نیت بچه گونه شون ، بعد با خودت فکر میکنی واقعا اون آدم خوشحاله ؟؟؟ یا فقط یه شو راه انداخته تحت عنوان من خیلی خوشبختم مدعوین عزیز تا چشتون در بیاد ، و همیشه این سوال واست حل نشده میمونه که چرا مردم قشنگ ترین لحظات شون رو واسه بقیه هدر میدن ؟؟؟؟


2- میدونین ترسناک ترین موجود روی زمین چیه ؟ مار؟ عقرب ؟ شیر ؟ نه نه اشتباه نکنین ترسناک ترین موجود روی زمین انسانه میدونین چرا ؟ چون شیر فقط میدره مار فقط نیش میزنه ولی یه آدم میتونه هم نیشت بزنه هم تیکه تیکه ات کنه .


3- خیلی وقتا ممنون بچه های سازمان میشیم کسایی که کلی لطف دارن نسبت به همه و خیلی خیلی زیاد به من یکی کمک کردن ، امیدوارم خدا تو تک تک لحظات دستگیرشون باشه :) 



اگرچه بافتنی نیست راه تا تو رسیدن

به جز خیال ولی راه دیگری که ندارم 

سجاد رشیدی پور 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۱۹
الهه ..

نصفه شب حالم ناجور شد از درد مثه مار به خودم میپیچیدم تا صبح با اینحال میخواستم برم سرکار  حاضر شدم ولی دیدم حتی نمیتونم از پله ها پایین برم خبر دادم  که نمیام  یه چند ساعتی خوابیدم ساعت 10 از درد باز بیدار شدم گوشیم رودیدم که یه عالمه میس کال داشتم و پیام از اداره ، مناقصه ایراد داشت و باید باطل میشد خلاصه تا آخر وقت اداری بنده هی گوشیم زنگ خورد جواب دادم آخرش مامانم شاکی شده میگه خوبه میبینن مریضی رفته بودی سنگین تر بودیاااااا

بعد میدونین جذابیتش چیه ؟؟؟ این مسئله است که هرکی  هرجا کارش گیر میکنه زنگ میزنه به من ، نه از درون اداره هااااااااا بلکه از سایر ارگان های عزیزدلی که با ما همکاری میکنن !!!!!

بیاین با هم گوش کنیم 




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۲۵
الهه ..

یک 

عدد

سیب 

کجا


این همه تبعید کجا


وحشی بافقی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۶
الهه ..

۲۷ دی ۹۵ ، ۱۳:۴۸
الهه ..
این روز ها حواستون باشه به خبر هایی که میشنوین به اطراف تون ، و با این جمله نوام چامسکی بسنجیدش که میگه اگر موضوعی را مدام برای شما تکرار کردند بدانید که به احتمال زیاد یک دروغ است . 

۲۵ دی ۹۵ ، ۰۸:۳۲
الهه ..

بی تو تقویم پر از 

جمعه بی حوصله هاست ...

و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست ....

علیرضا آذر

۲۴ دی ۹۵ ، ۲۳:۲۶
الهه ..

والا خدا شاهده بعضی وقتا زل میزنم تو آینه ببینم آیا چیز خاصی رو پیشونی من نوشته ؟؟؟؟ اصولا هر کار پر دردسری که تو اداره باید انجام بشه همیشه یه قسمتی اش مال منه اصلا مهم نیستش که به من و تخصص ام مربوطه یا نه ؟؟؟؟؟؟ اول هفته رئیس محترم حرا-ست اداره که از قضا مسئول مدیریت بحران هم هست ، زنگ زد و بعد از احوال پرسی گفت یه کاری هست شما باید انجام بدی ؟؟؟ حالا حدس بزنین چه کاری هفت تا مدرسه رو اسم هاشون رو داد بعد همچین اطلاعاتی میخواست که برای زلزله و بحث مقاوم سازی چه کارهایی براشون کردیم با واحد معماری هماهنگ شین نقشه هاشم بگیرین ، ....بعدشم گفت اسمت رو هم میزنم توی کسانی که تو این پروژه کمک کردن و اگه خواستن پیگیر شن با شما هماهنگ کنن

خدا شاهده  تو آلاسکا روم آب یخ میریختن کمتر اذیت میشدم  یا حنی اگه تو آریزونا آتیشم میزدن ، یه کم به اعصابم مسلط شدم میگم مهندس من رشته ام کامپیوتره فرق تیر و ستون هم تشخیص نمیدم ؟ چرا من؟ آخه چرا 

خلاصه راضی نشد همه کارها رو هم انجام دادم و نقشه ها رو هم گرفتم بهش تحویل دادم تا برگشتم اتاقم زنگ زده میگه خانم فلانی نقشه ای که دادین نقشه سالن ورزشی مدرسه است نقشه اصلی نیست ؟

در حالی که کبود شدم پشت تلفن و دارم خودم رو کنترل میکنم که مثه زود پز باشم هر چقدر فشار بهم اومد فقط سوت بزنم میگم آقای مهندس من رشته ام کامپیوتره نه معماری کد (اتوکد) هم روسیستمم ندارم فرق سر وته نقشه نمیدونم چه برسه به تشخیص اینکه نقشه کجاست ؟ چرا به بچه های معماری نمیگین ، میگه شما خبر نداری ولش کن دیگه 


هیچی دیگه من نمیدونم تو زندگی قبلیم چیکار کردم الان دهنم اینقدر مورد عنایت قرار میگیره 

اینم شعرنوشت امشب :


با چنین مهر ، چنان قهر چه جایی دارد ؟

بشکن ! اما دل من نیز خدایی دارد 

رد نکن درخور اگر نیست ، که همچون دل من

شعر من ساده اگر هست ، صفایی دارد


سجاد رشیدی پور

۲۱ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۱
الهه ..

1. یه وقتایی هست منتظری ، منتظر یه آدم خاص که بیاد هر عکسی که میزاری چشم انتظاری ، خیلی از عکاسی لذت میبرم ولی این لذت وقتی کامل میشه که اون آدم بیاد و تایید کنه ، خیلی حس خوبیه درست مثل امشب مثل وقتایی که آدم کار درستی مثل استاد سعادت کارم رو تاییدش میکنه :))))))))

 2.این چند وقته خیلی درگیر وضعیت بچه های اداره بودم که قرارداد ساعتین و مشکل پرداخت حقوق دارن و خیلی وقته بدون حقوق دارن کار میکنن به هر دری میشد زدیم ، خیلی حس بدیه توی یه اتاق باشین یکی چندین ماه حقوق نگرفته باشه و ما حقوق بگیریم ، انگار حقوقت زهر مارت میشه ، با اینکه دلم آشوبه واسشون ولی کار دیگه ای از دستم بر نمیاد جز دعا کردن ، کاش کارشون درست بشه 

3. عجیب بود مرگ هاشمی شاید تلنگری بود برای همه که آخرش همه میمیریم این همه چنگ و دندان نشون دادن به هم واسه این دنیا واقعا لازمه ، این همه حق و ناحق برای چیه ؟شاید تلنگری بود که ای آقایان مرگ فقط برای مردم نیست گاهی هم سری به سیاسیون میزند مراقب باشید 


 

سجاد رشیدی پور

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۸
الهه ..
همیشه به نظرم این شکلی بوده که ما داریم توی نسخه آلفا جهان زندگی میکنیم که پر از باگه و جای کار زیاد داره ، و پیشنهاداتم معمولا شامل این قضیه است که چقدر خوب میشد مثلا فلان کار خوب رو که میکردیم فلان ویژگی باحال برامون اکتیو میشد از سوی عرش الهی .
در کوچکترین حالتش مثلا  فکر کنین روی ناخن هامون پلت رنگ داشتیم که میتونستیم انتخاب کنیم الان لاکم چه رنگی باشه ، و با هر کار خوب رنگ بیشتری قابل دسترسی میشدن ، و با کارهای بد کلا پلت دی اکتیو میشد و هزاران هزار ایده این شکلی ، که در نهایت وقتی میگم دایی ام میگه میدونی مشکل چیه ؟ اینه که کامپیوتر خوندی همه چیو یه آپشن میبینی .
 


بین ما تقدیر دیواری بنا کرده است و من 
از مدارا خسته ام ، باید دری پیدا کنم 

کشتی جانم به سوی مرگ راه  افتاده است 
سخت می ترسم ; مبادا لنگری پیدا کنم !

حسین دهلوی
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۵
الهه ..

تمامِ آدمهایى که از ارتفاع میترسند،
یک روز
یک جا
یک لحظه
داشتند سقوط میکردند و
دستشان را به امیدِ گرفته شدن دراز کردند
اما نبوده دستى
نبوده تکیه گاهى
و طورى با سر زمین خوردند،
که حالا از یک پله ى نیم مترى هم ترس دارند!
هواى این آدمها را باید داشت
اگر دستشان را نمیگیرید،
هُلشان هم ندهید!
علی_قاضی_نظام


1. دی ماه مزخرف و تلخیه مثل شهریور ومهر ولی اتفاق های خوبی هم داره مثل تولد کسی که چند قاره اونورتر و  هنوز هم یه اسطوره مهربونه کسی که دوره ولی همیشه جاش توی دل ماهاست ، تولدش بود ولی انگار این آدم بهمون کادو داد یه حس خوب لبخند به روی لبامون

2. این روزا رابرت لنگدان دستم رو گرفته و باهم داریم هیجان را تجربه میکنیم آخه دارم دوزخ دن براون رو میخونم :)

3.فک کنم دچار خودشیفتگی شدم عکس 5 تایی مون رو تو عروسی میبینم ذوق میکنم  مخصوصا از خنده روی لبامون



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۶
الهه ..