یه بنده خدایی انگار امروز یه تور تفریحی تو وبلاگ داشته ، 200 تا بازدید فکر کن !!!!!!!!!!!!
یعنی کی بوده ؟؟؟؟
یه بنده خدایی انگار امروز یه تور تفریحی تو وبلاگ داشته ، 200 تا بازدید فکر کن !!!!!!!!!!!!
یعنی کی بوده ؟؟؟؟
خدایا شاید باورت نشه ولی شوخی های جدیدت اصلا خنده دار نیستن اگه بگم کم آوردم تو بردی این شوخی ها رو تموم میکنی
تو که میبینی چقدر سخت بود برام که با این شرایط کنار بیام بعد از چند سال تازه دستم رو گذاشتم رو زانو هام که یا علی بگم ادامه بدم که یکم بیخیالی طی کنم
این درسته یکی کپیه اون آدم رو بفرستی تو اداره که مجبور باشم باهاش کار کنم
به خودت قسم شوخی قشنگی نیست
پ.ن : جاتون خالی سازمان مدیریت یه سری دوره آموزشی گذاشته بنده به جای حداقل نصف اداره میرم سر کلاس به جای همه هم باید امتحان بدم یه چند تا سیستم باید درست کنم که کار تو خونه است و... خلاصه خیلی شلوغم واسه همین فعلا نمیرسم زیاد مطلب بزارم و به عنوان خواننده خاموش سر میزنم
زمان خاصیت عجیبی دارد گاهی حاضری تمام هستی ات رو بدی که کسی در زندگیت بمونه اما شاید چند سال بعد حتی اگه بهت پول هم بدن حاضر نباشی حتی برای لحظه ای چشمت به اون آدم بیوفته
ولی در مقابل بعضی آدما زمان هیچ کاری از پیش نمیبره درست مثل پدر ...
حیفم اومد این متن رو نخونین
بهاره مهرجویی:
صرف نظر از انگیزه اصلی اینکه چرا زنان متاهل خیانت میکنند، نفس این امر در میان متولدین دهه شصت و پنجاه به شدت روبه گسترش است. موضوع نگران کننده برای من این است که این مهلکه افرادی را به درون خود میکشاند که نه میخواستند و نه حتی تصورش را میکردند که وارد رابطهای دیگر شوند. اما به خودشان که آمدند دیدند خیانت دارد اتفاق میافتد. زن چهل و سه سالهای که با پسر خواهر شوهرش وارد رابطه شده. پسر جوانی که پانزده سال بااو تفاوت سنی دارد، زن هیچ وقت فکرش را نمیکرد که شوخیها و تنها شدنها و جای پسرم است و من با فلانی میروم خانه، برایش دردسرساز شود.
شخصا اعتقاد دارم انسان همچون سایر حیوانات موجودی غریزی و چندآمیزشیست. اما آنچه او را از سایر حیوانات در این مورد مجزا کرد قوه یادگیری و تعقلِ در جهت سازگاری و بقاست. انسان روزی شروع به یادگیری کرد. شروع به فاصله گرفتن از غرایز. چیزهایی را آموخت که اگرچه خلاف ذاتش بود اما موجب سازگاری او شد. ما در ایران در آموختنیها بسیار ضعیف عمل کرده ایم. از ابتدا به ما یادندادند. ما را درست در زمانی که داشتیم از بازیهای کودکی لذت میبردیم از جنس مخالف جدا کردند و با یک علامت سوال بزرگ، بزرگ شدیم. اینکه:« مگر دیگری قرار بود با من چه بکند که از من جدایش کردند؟» از سوی دیگر رسوم و سبکی از زندگی وارد جامعه ما شد که متناسب با آنچه ما هستیم و بر ما میرود نبود. ما مهارت ارتباط با دیگران را یاد نگرفتیم. حدومرزها را نمیشناسیم. محدوده اینکه دختر خاله ما به همسرمان باید چقدر نزدیک بشود را نمیدانیم. محدوده اینکه زنمان با دوست دانشگاهیاش که مرد است و که قرار است بیرون برود و روی پروژهشان کار کنند را نمیدانیم. مرزهایش قابل تعریف نیست. او نباید از زندگی خصوصی تو و همسرت تحت عنوان درددل کردن مطلع شود. مفهومی به نام «جاست فرند» که ما چندین سال است آن را لق لقه میکنیم و یک مفهوم وارداتیست، هیچ کدام از این تعاریفی را شامل نمیشود که ما در مناسبتهامان آن را به جا میآوریم. جاست فرند شما مشاور شما نیست.حد و مرز مشخصی دارد. ما این مرزها را نمیدانیم. اصلا برایِ ما نیست. با آن بیگانه هستیم. چون خودآگاهی نداریم گم میشویم. با دوستتان (مرد) و همسرتان میروید جنگل. شب سه نفرتان توی چادر میخوابید و دم صبح «حالتی بر شما میرود» که پس از چندی رابطه جنسی بینتان اتفاق میافتد. توی گروه تلگرامی «انجمن شاعران فلان» آقای فلانی ساعت دو بامداد به شما مسیج میدهد که:« بانو، سروده زیبایتان را خواندم،حضور شما در این جمع غنیمت است» شما متوجه میشوید دارد اتفاقی در درونتان میافتد، ادامهاش میدهید و کار به جای باریک می رسد. اینجا جای ترمز است، جایی که دیگری میآید و دل و دین و عقل و هوش را به باد میدهد. اینجا باید فاصله بگیرید و به خودتان بگویید:« رابطه من با همسرم/ پارتنرم یک مرگیش است که باید ترمیم شود».
ما زنگ خطرها را جدی نمیگیریم. یک آن است. ما بارها در این موقعیت و لحظه قرار گرفتهایم. لحظهای که میدانیم دارد یک جریانی از انرژی فعال میشود. هر آدمی آن، «آن» را و«لحظه» را درک میکند. همه چیز از همان لحظه آغاز میشود. بها دادن یا متوقف کردن آن حس مرموز، دلچسب، هیجانانگیز. ما قدرت عجیبی در انکار این حس و خودفریبی داریم: جدی نیست. بگذار ببینیم حالا بعدها چه میشود. یک سلام و علیک ساده است. یک چت کردن عادیست. ولش کن، حالا بعدا یه کاریش میکنم...
اینجا آن نقطهایست که سنجش آن نیاز به مهارت دارد. اینکه زن با خودش بگوید: اگر شریک عاطفی من هم شاهد ما بود، من باهمین لحن با دوستش، با همکارم، فروشنده مغازه، مدیر فلان گروه تلگرام، فلان دوستم در فیس بوک و... صحبت میکردم؟! آیا اینکه دارم چتها را پاک میکنم یک هشدار نیست که رابطهام با شریک عاطفی دارد لنگ میزند؟
من به ریشه اینکه چه جاهایی چه چیزهایی تخریب شده است که ما احساس نیاز به ورود فرد دیگری در رابطه را داریم٬ کاری ندارم. به طور مفصل به این موضوع پرداختم. اما مرزها را برای سلامت روحی خودتان شناسایی کنید. در محدوده مشخصی با دیگران رفتار کنید. برای خانهتان، لباس پوشیدنتان، مهمانی رفتنتان و ... حدومرز بگذارید. میدانم آنقدر از سمت نهادهای بازدارنده، روضهخوان مسجد محل، کارشناس بیسواد تلویزیون، فلان شخصیت در سریال ماه رمضان این حرفها را شنیدهایم که حالمان به هم میخورد. آنها این مفهوم را خراب کردهاند. مردم را زده کردهاند. آنقدر که ممکن است شما حالتان از نوشته من به هم بخورد. اما لطفا حدومرزها را جدی بگیرید. مرز ما، قلمرو ماست. باید مراقب قلعهمان باشیم.
یعنی یه موقع هایی هست زدن بقیه جواب نمیده دلت میخواد خودت رو تیکه پاره کنی
دوهفته است درخواست دادم مهر درست کنن برای بایگانی کارهام که منظم بشه ببینم چی کم کسره بعد از دوهفته دوبار اصلاح شده کلا یه چی دیگه طرح دادیم یه چی دیگه اومده
بعد زیر بار هم نمیرفتن که درستش کنن آخر دست به دامن رئیس شدم
چرا واسه هرچی باید سر و کله بزنیم
هرکاری کنم نمیتونم مثه بقیه بیخیال باشم
سوال هفته :آیا تاکنون این بازی کروم رو وقتی اینترنت قطع شده دیده اید و بازی کرده اید همان دایناسوره که از روی کاکتوس ها میپره یا فقط من دیدمش؟؟؟؟؟؟
وقتی حالت خوب نیست یه سریال خوب و یا کتاب خوب ناجی های فوق العاده ای هستن
دستت رو میگیرن و حتی شده برای یه ساعت تو رو با خودشون به یه دنیای دیگه میبرن
هر وقت اتفاقی میفته بیش از پیش میترسم از مردم این کشور ، از این واکنش های ترسناکی که دارند از این واکنش های افراطی
از اینکه در درجه اول نگران جون یه عده انسان بی گناه بشن به جاش با خوشحالی ابراز رضایت می کنند
هر وقت اتفاقی می افتد میترسم اگر زبانم لال این اتفاق اینجا می افتاد چه می شد هیچکداممان امنیتی نداشتیم
با این سرعت به کجا میرویم ؟؟؟؟؟؟
جدای اینکه کودتا نمایشی بود یا واقعی بد نیست کمی به نوع برخورد های خودمان نگاه کنیم ؟