یک بغل شعر
سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۲ ب.ظ
شادم از عمری که زخمم، منّت مرهم نبُرد
گفت هرکس: «حال و روزت چیست؟» گفتم: «عالی ام!»
بارها افتادم اما باز هم برخاستم
سختجانم کرد -خوشبختانه- بداقبالی ام..
سجاد رشیدی پور
۹۵/۰۸/۱۸
شادم از عمری که زخمم، منّت مرهم نبُرد
گفت هرکس: «حال و روزت چیست؟» گفتم: «عالی ام!»
بارها افتادم اما باز هم برخاستم
سختجانم کرد -خوشبختانه- بداقبالی ام..
سجاد رشیدی پور