خانه عنکبوتی من

آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۴/۱۶
    :(:
  • ۹۸/۰۴/۳۰
    :):
  • ۹۷/۱۲/۲۲
    :):
  • ۹۷/۱۰/۱۷
    :):
  • ۹۷/۰۹/۰۳
    ...
  • ۹۷/۰۸/۲۸
    :)

۱۸ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یعنی یه دوست جدید که قراره خیلی زیاد همسفرم باشه و با هم یه عالمه جاهای خوب و جدید و کشف کنیم :)

پ.ن : لازم نیست بگم که منظورم دوربین جدیدمه واقعا لازمه ؟؟؟؟؟؟
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۹
الهه ..

بعضی وقتا که اینقدر خسته ای آرزو میکنی کاش کسی بود که میشد تو آغوشش گرفت خوابید با حس خوب امنیت و آرامش و با خیال راحت که هرچی بشه یه نفر هست که بهش میتونی بهش تکیه کنی  ،گذروندن بعضی روزا تنهایی خیلی سخته 

خواب آروم بدون کابوسم آرزوست 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۸
الهه ..
داشتم پست شباهنگ رو میخوندم  ، که یاد خاطرات خودم افتادم  اینکه همه فکر میکنن یه بچه 18-19 ساله ام ،خوب من کلا ریزه میزه ام  و بی بی فیس و بارها و بارها داستان داشتم سر این قضیه چون همه فکر میکنن خیلی بچه ام  توی اداره مراجعین که تو را هرو میبینن فکر میکنن بچه یکی از کارمندام که تو اداره واسه خودم چرخ میخورم ( هرچند که مدل لباس پوشیدنم هم به کارمند جماعت نمی خوره خیلی اسپرته ) .
یه چند بار شده طرف از خواهر کوچیکم هم کوچولوتربوده هااااااا بعد یه باد انداخته به غبغب اش که عزیزم دانشجویی ؟؟؟؟؟
منم یه نگاه عاقل اندر سفیه کردم و یه لبخند ملیح تحویل دادم گفتم  نه عزیزم من خیلی وقته فارغ التحصیل شدم  . بعد معمولا طرف مقابل میره رو اسکرین سیور و رهسپار افق میشه 
ولی جذاب ترین اتفاقی که افتاد یکی سرایدار مدرسه خواهرم اینا بود که نمیذاشت از مدرسه برم بیرون میگفت بچه بدون اجازه کجا میخوای بری ، بابام در اومد تا ثابت کردم  بابا من دانش آموز نیستم 
یکی دیگه هم مسئول امور اداری مون بود که به خاطر اینکه فکر میکرد دخترش از ما بزرگتره و ما جاش رو تو اداره گرفتیم  پدرمون رو در آورد بعد که فهمید ما بزرگتریم میگفت جل الخالق بچه ها چه یواشکی بزرگ میشن
 
البته خوبه ها به چشم کسی نمیاد سن سالی ازمون گذشته عیدیمون هنوز برقراره ، بنده همچنان پایاپای بچه ها عیدی میگیرماااااااااااااااااااا :)))))

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۲:۰۵
الهه ..

یعنی دیشب واسه ادیت و برداشت این سیم های لعنتی دهنم حسابی سرویس شد از همه سخت تر ادیت سیم ها توی آینه نخل بود  اصلا متوجه نشدم  چه جوری 2 نصفه شب شد از درد پام به خودم اومدم و متوجه گذر زمان شدم ، وقتی میشینم پشت سیستم کاری انجام بدم زمان از دستم در میره مخصوصا اگه با عکس هام سرگرم باشم . خو خدا وکیلی دیگه با اون خستگی مسواک زدن حکم محاربه داشت در نتیجه پس از اتمام ویرایش همان جا غش کردیم  3 ساعت بیشتر نخوابیدم الان فقط حس میکنم یکی داره تمام مویرگ های سرم رو میکشه 


 اینم یک نمونه از کارها :)))))




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۷:۵۸
الهه ..


گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید

       آمدی و... همه  فرضیه ها ریخت به هم .....

 امید صباغ نو


پ.ن : نمیدونم چرا قسمت مربوط به شعر مغزم فعال شده این روزا زیاد سمت شعر و شعرای محترم میرم  .نمیدونم شاید به خاطر یافتن کپشن مناسب عکس هام اینجوری شدم 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۴
الهه ..

یه ماه نصفه نیمه باشگاه بری ولی 5 سانت شکمت کوچیکتر بشه :))))))

امروز مربی ام  کلی کیف کرد و خوشحال شد خودمان هم همینطور 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۱
الهه ..

هر زمان فالی گرفتم ; غم مخور آمد ولی 

این  امید واهی حافظ   مرا  بیچاره  کرد  


محمد شیخی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۳:۳۵
الهه ..

من مرغ آتشم

می سوزم از شراره ی این عشق سرکشم.

چون سوخت پیکرم ،

چون شعله های سرکش جانم فرو نشست ،

آنگاه باز از دل خاکستر ،

بار دگر تولد من ،

آغاز می شود .

من دوباره زندگیم را ،

آغاز می کنم 

پر باز میکنم

پرواز میکنم



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۷
الهه ..
مورد داشتیم رفته گالری  بنتینا  آویز ترنج رو بخره با اینایی که میبینین برگشته

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۷
الهه ..

انگار هنوز حس و حال محرم نیومده بود تا وقتی که امروز صدای حاج اصغر از بین دسته شنیده شد 

وقتی دم میگیره و شروع میکنه میگه  یا ابی عبدالله. ..

محرم تازه حال و هوای همیشگی اش رو میگیره 

شاید خودش ندونه ولی دلمون تنگ شده که بگه بابا جان فردا که هیئت میاد تو میدون امامزاده ماشین و موتورهاتون رو اینجا نزارین ،حجابتون رو رعایت کنین ...

اینکه میبینیم حالش اینقدر بده دل همه مون رو میلرزونه 

کاش سال دیگه هم مهمونمون باشه...

مهمونتون میکنم به یه شعر فوق العاده از آقای سجاد رشیدی پور :


قسم به «آه» که از جان من برآمده است

تبر به قصد قتال صنوبر آمده است


تو کیستی یَل ِتنها؟ که در مسیر نَبَرد

به پیشواز تو از ترس، لشکر آمده است


دلاورانه به میدان درآمدی چون شیر

چنان که همهمه برخاست: «حیدر آمده است»


به یک اشاره چه از سِرّ زندگی گفتی؟

که سوی مرگ، سپاه تو با سَر آمده است


که تن به ذلّت دنیا نمی دهد هرگز

هرآنکه چون تو به میدان قلندر آمده است


که هرکه عاشقی آموخت پای مکتب تو

جهان به چشم بصیرش محقّر آمده است


به خون خویش -شگفتا!- چه کرده‌ای ای مرد؟

که قرن هاست دمار از ستم درآمده است


قسم به خون تو، یک روز می رسد «مردی»

به این نوید که دوران غم سر آمده است




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۵ ، ۰۱:۵۱
الهه ..