خانه عنکبوتی من

آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۴/۱۶
    :(:
  • ۹۸/۰۴/۳۰
    :):
  • ۹۷/۱۲/۲۲
    :):
  • ۹۷/۱۰/۱۷
    :):
  • ۹۷/۰۹/۰۳
    ...
  • ۹۷/۰۸/۲۸
    :)

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

یعنی از ظهر که کفش دوزک رفت تو دهنم هی استرس داشتم نکنه بمیرم ، نکنه مثل مومیایی یهو یه عالمه کفش دوزک از تنم بیاد بیرون  

خلاصه فشار کار رو هرکی یه جور خودش رو نشون میده 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۲۰
الهه ..

سرکار خیلی شلوغ شدم خسته و کوفته اومد پریدم تو حموم دوش گرفتم  حاضر شدم رفتم باشگاه که سیکس پکم رو بدم یه دونه یه تیکه اش رو بگیرم بعد خسته و کوفته تر از باشگاه اومدم یعنی دلم میخواست زار بزنم آخه خدایا حالا کی میخواد این موها رو بشوره یعنی هیچ کس نیست مرا یاری کند ؟ندا اومد مگه من گفتم اینهمه موهات رو بلند کنی برو بشورش ببینم پاشوووو پااااشو 



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۸
الهه ..
خیلی خوبه یاد بگیریم که وقتی رفتیم بریم
این جا خونه ی منه و کسی که رفته حق نداره اینجا یا هر جای دیگه ای پیام بزاره

کاش حداقل اینقدر معرفت و درک داشتیم کاش

هرچند عجب توقع زیادی دارم از بعضی ها
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۵۳
الهه ..

دارم کم کم یاد میگیرم با همه چیزایی که به خاطر اون آدم  دلم تیکه تیکه میشد انجامشون بدم آشتی کنم مثل سینما رفتن مثل پیراهن پوشیدن مثل...

فردا روز یکم سختی شاید بشه باز خاطره ها بخوان دیوونم کنن ولی میدونم همه دستم رو میگیرن و کمک میکنن که جلوی این خاطره ها زانو نزنم واشکم درنیاد ...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۲۲
الهه ..

یعنی پیر زن هم پیرزنهای قدیم امروز با آقای همکار سوار یه ماشین شدیم یه پیرزنه نشسته بود دید دونفریم کلا خیلی زحمت کشید دو میلیمتر جابه جا شد بعد هم که من رفتم سمتش که به آقای همکار نخورم یه دونه محکم با ارنج زد تو ششم که همه امواتم از جلو چشمم رد شدن قدیم ترا به جای ضربه با آرنج مچاله میشدن میگفتن مادر تو بیا اینورتر 

هی روزگار ...

راستی عیدتون مبارک

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۱۸
الهه ..

بدجور دلم گرفته بود میخواستم کارم رو شروع کنم گفتم قبلش یه نگاه به گوشیم بندازم  دیدم یکی از دوستای دوره دانشگاهم پیام داده الهه خوبی الان حرم امام رضا هستم یهو یاد تو افتادم .حس خوبی بود حالم عوض شد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۱۱
الهه ..
وای ملت چشون شده ما این ماه 4 تا عروسی دعوت داشتیم بعد همه وسط هفته خووووو لامصبا ملت سرکار میرن زندگی دارن خلاصه بنا به اولویت یکی رو پیچوندیم سه تاش رو رفتیم . ولی عروسی آخریه از همه بهتر بود مخصوصا عکسها و فیلمبرداری و کلیپ هاشون خیلیییییییییییییییییی خارجی و خوب بود . مهم ترین بخش عروسی عکس و فیلمش هست چون چند سال بعد خیلی از این آدما شاید نباشن واسه همین به اولین چیزی که توجه میکنم کیفیت عکاسی و فیلم برداریه . این آخریه از معدود عروسی هایی بود که خیلی خوشحال بودم و خیلی بهم خوش گذشت .
حالا عروسی ها جای خود ، تو اداره مدیرکل مون عوض شد و به طبع همه چی تغییر کرد  خلاصه بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم ...
معاون فنی که زیر نظرش کار میکردم شده مدیر کل و یکی از محترم ترین همکارامون که رابطه خیلی خوبی هم باهاش داریم شده معاون فنی ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۵۸
الهه ..
بعضی وقت ها با اطرافیان و دوستات که حرف میزنی بین حرف هاشون میبینی که تو چطوری در موردشون فکر میکنی و اونا چه طوری 
اولش متعجب میشی بعد دلگیر و بعدترش دوباره با پاک کن همه ی مرزها رو پاک میکنی و میبری شون دور دورتر و دورتر خوب که فاصله گرفتی مرزهای جدیدت رو میکشی 
و اینجوری تنهاییت دلچسب تر میشه 
و یاد میگیری که وابسته نباشی 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۱
الهه ..
کلافگی خر است 
بعضی وقتا چقدر خوبه اگه کسی باشه که بتونه این کلافگی رو از بین ببره 
کاش یه دوست بود که با هم فقط قدم میزدیم 
شاید میرفتیم خیابون بهار 
شاید پیاده با هم راه میفتادیم از آزادی و میرفتیم سمت انقلاب و بهار و موزه و سر آخر شاید پارک ملت 
شاید میرفتیم تاب بازی و اون عکس میگرفت 
شاید توی موزه مسخره بازی در می آوردیم 
شاید مثه همیشه میخواستیم بریم پردیس سینمایی ملت و نمی شد 
شاید...

خاطره بازی خیلی بده آدم رو از پا در میاره
کاش امروز دوربینم رو آورده بودم  که دستم رو بگیره از این خاطره ها ببره 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۱۳
الهه ..